شایانشایان، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

فرشته رویاهام خوش اومدی به زندگیم

سیزده ماهگی گل پسرم

سلام پسره سیزده ماهه ی  من خیلی ناراحتممممممم اخه این روزها که یاد گرفتی راه بری دوست داری همه جا سرک بکشی و کنجکاوی کنی شیرینم تند وتند راه میری و میوفتی عزیزم،و با صورت افتادی روی گل میز و.......... تا بهت رسیدم دیدم از بینی و دهانت داره خون میاد من و بابا هول شده بودیم تمام بدنم میلرزید کلی گریه کردی............ اما خدا رو شکر که به خیر گذشت و فقط یه ضربه سطحی بود.... خونریزیش زودی قط شد اما بالای لب و لثه شما پاره شده بود منم که خیلی خیلی ناراحتمممممممم اما از بعد از اتفاق دیگه تنهات نمیذارم هر قدمی که برمیداری یا من یا بابا کنارتیم روزهایی هم که بابا سر ...
20 اسفند 1391

تولد یک سالگی شازده ی من

روزهای زندگیم گرم میگذرد با تو به گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی... با تو گرم هستیم ای خورشید خاموش نشدنی ما همچو رودی که آرام میگذرد عشقمان هم آرام میگذرد و تویی سرچشمه ی زلال این دل.. ای جان من ، مهربان من،  عشق و محبت این روزهایت امیدیست برای خوشبختی فردایت عزیزم تولد یک سالگیت مبارک روزه تولد شما یک روزه به یاد ماندنی بود یک روز پر از زیبایی و هیجان و خوشبختی شب تولد ،من وبابا که میخواستیم بخوابیم فقط فکر میکردیم چه روزه زیبایی بود و من فقط بهت چشم دوخته بودم و از نگاه کردن به شما لذت میبردم چه روزها زود گذشت چه شیرین گذشت و تو در آغوشم بزرگ شدی ، عزیزم پسره یک ساله ی من به یمن این روز من...
17 اسفند 1391

روزهای شیرین بعد از یک سالگی ی

سلام فرشته ی کوچیک مامانی امروز اومدم وبتو آپ کنم با کلی خبرای خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوب اولین خبر اینه که بلاخره را رفتییییییییییییییییییییییییی فدای این دو تا پاهای قشنگت بشم من هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا دقیقا 1/12 شروع به راه رفتن کردی و خیلی زمین میخوردی و در حال حاظر که 8 روز گذشته خیلی خیلی بهتر راه میری امـــــــــــــا خیلی تند و تند راه میری شما من هر لحظه فکر میکنم میخوای بیافتی ،خدایاااااااااااااااااااا بههمین خاطر نتونستم عکسه واضحی از شما  داشته باشم آخه تند که را میری همه عکسات مات میشن دیشب خونه بابا بز...
17 اسفند 1391

مسابقه نی نی وبلاگی

توسط یکی از دوستانم به مسابقه نی نی وبلاگ دعوت شدمم و موضوع مسابقه اینه که چرا وبلاگتو دوست داری: من زمانی که مجرد بودم همه خاطراتم رو توی دفتری مینوشتم وهر روز اونو مرور میکردم و مطالب جدید مینوشتم بعد از به دنیا اومدن نی نی شایانم همین تصمیم رو داشتم که خاطراتش رو به قلم بکشم خیلی واسم شیرینه که تمام لحظات ناب زندگی شایانمو بتونم ثانیه به ثانیه داشته باشم..آخه خاطرات همیشه به یاد ما نمیمونن . از اونجایی که به وبلاگ نویسی آشنایی داشتم به ذهنم خطور کرد که وبلاگی بسازم و در کنار نوشتن خاطرات بتونم از عکسای به یاد موندنی شایانم استفاده کنم..... که بعد از کلی گشتن تو سایت های نی نی کوچولوها با نی...
4 اسفند 1391
1